شبهای بعدِ مهمانی را آدم باید توی خانهی خودش باشد. تنها باشد و درِ تراسِ اتاقِ کوچکش را باز بگذارد و باد از روی دیوارهای سیمانی بزند توی اتاق. باید توی تخت وول بزند و پتو را بکشد روی دستها و پاهای از رقص دردناکش. نباید کسی آن دور و بر باشد. هرازچندگاهی یکی از دوستهای نزدیک اسمس بزند و بپرسد: «چطور بود؟» و آدم هم جواب ندهد. برود توی نخ آن یکی پسر و این یکی پسر که باهاشان رقصیده و هی به خودش بگوید: «یعنی چهطوریاس؟» و بازهم آدم ــ به خودش ــ جواب ندهد. خلاصه این که این سرِ سنگین و تنِ خیلی لخت و دستها و پاهای ورم کرده و چشمهای خیس و گلوی خراشیده از جیغهای سرخوشانه، باید برای خودِ آدم بماند که ذره ذره، خوشیشان را پس بدهند و بروند. آدم نباید برگردد خانه که مادر و پدر شاکی از دیر برگشتناش را ببیند، آدم نباید از مواجهه واهمه کند. یکجاهایی آدم باید برای خودش باشد، نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.