خب س. خوب فکر کن. خوب، کارآمد، سیستماتیک، منظم و واقعبینانه. به جای این که Sorrow از پینکفلوید را پِلِی کنی مثلاً، یا به جای جویدن چندبارهی فیسبوک و نشخوار کردنِ حاشیههای زندگیِ ملت توی خاب و بیداری، فکر کن ببین چه کار میخاهی بکنی. باید ن. را از فیسبوک و ایستاگرام بلاک کنی، باید به استادت ایمیل بزنی، باید فردا بروی با مامان کارهای سفارت را بکنی و بعدش هم بروی دکتر نسخهای که گم کردی را دوباره بگیری، باید به هیچچیز فکر نکنی. بگذاری یک هیچِ شناور ــ مثل همیشه ــ جای این بغضی را بگیرد که بوی کهنگی را توی گلو و دهانت منتشر میکند. باید دنیا را به مثابه یک تهدید نبینی و خودت را به مثابه یک، یک، یک چلاقِ ناکارآمد. باید حتی یک لحظه هم امیدت را به این که پشتِ همهی اینها یک نظمِ سازمانیافته هست که تو را به بیرون این وضعیت راهنمایی میکند، از دست ندهی. فعالانه ادامه دادن.
پوف.
شبهای بعدِ مهمانی را آدم باید توی خانهی خودش باشد. تنها باشد و درِ تراسِ اتاقِ کوچکش را باز بگذارد و باد از روی دیوارهای سیمانی بزند توی اتاق. باید توی تخت وول بزند و پتو را بکشد روی دستها و پاهای از رقص دردناکش. نباید کسی آن دور و بر باشد. هرازچندگاهی یکی از دوستهای نزدیک اسمس بزند و بپرسد: «چطور بود؟» و آدم هم جواب ندهد. برود توی نخ آن یکی پسر و این یکی پسر که باهاشان رقصیده و هی به خودش بگوید: «یعنی چهطوریاس؟» و بازهم آدم ــ به خودش ــ جواب ندهد. خلاصه این که این سرِ سنگین و تنِ خیلی لخت و دستها و پاهای ورم کرده و چشمهای خیس و گلوی خراشیده از جیغهای سرخوشانه، باید برای خودِ آدم بماند که ذره ذره، خوشیشان را پس بدهند و بروند. آدم نباید برگردد خانه که مادر و پدر شاکی از دیر برگشتناش را ببیند، آدم نباید از مواجهه واهمه کند. یکجاهایی آدم باید برای خودش باشد، نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.