برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

چهار.

همیشه «هستی.» اما معدود لحظه‌هایی‌ست که متوجهِ خودت می‌شوی. یکی‌اش، وقتی توی خانه تنهایی، داری لبِ تراس سیگار می‌کشی و آهنگِ محبوبت دارد پخش می‌شود و به گذر ابرها نگاه می‌کنی توی آسمانِ آبیِ بی‌رنگ، و یک‌هو می‌فهمی که چقدر خوشبختی. چقدر هستی، و چقدر خوشبختی، درست قائم به خودت و بی‌هیچ اضافاتی.

Dust In The Wind. کلِ این آهنگ. تک‌تکِ جمله‌هاش، جایشان هست که این‌جا نوشته شوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد