برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

پرونده‌ی عجیب سابافالا

اگه قرار بود بدم از روی این روزام یه فیلمی بسازن که البته لزومی هم به اکرانِ خصوصی و عمومی‌اش نبود، صحنه‌ی اولش رو با گرفتن سرم توی کاسه‌ی پرآبِ دست‌شویی شروع می‌کردم و شمردنِ عددها: بیست چهار، بیست و پنج و می‌رفتم تا جایی که کله‌مو، با جهش و فشار، محکم عقب بکشم و توی آینه به گودی زیر چشمام نگاه کنم. گودی‌هایی که روزبه‌روز وسیع‌تر می‌شن، و البته تنها دفاعِ من اهمیت ندادنه.

نظرات 1 + ارسال نظر
الناز سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 20:41

تعجب میکنم از اینکه چقد میتونم دوسِت داشته باشم. :*
بیا بغلم >>><<<

النازِ نازترینِ من. :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد