برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

22

تب دارم و سرفه می‌کنم. لاکی‌استرایک‌های دیروز بعدازظهر گلویم را تا ته سوزانده، جوی خون هم از میان پاهایم روان است. کم و بد خابیده‌ام. ولی اهمیتی ندارد. هیچ اهمیتی ندارد چون ذهنم مثل آبِ تازه، شفاف و روان است و دلم پر از پروانه‌های کوچک و بزرگ. حافظه‌ی کامپیوتر و گوشی‌ام از عکس‌های خندانِ دیروز پر شده، و روی میزم پر از کادوهای تولد رنگی و قشنگ است، انتظار هیچ‌کدامشان را نداشته‌ام. می‌خاهم بگویم جایی ایستاده‌ام که اگر تنم ــ بالاخره ــ رها کند، اگر بگوید من دیگر نمی‌توانم، اگر بگوید بقیه راه را خودت برو، تنِ آزرده و خسته‌ام را می‌گذارم کنار، و با ذهن رها و آزادم به بقیه‌ی زندگی ادامه می‌دهم.
پ‌ن: این من هستم، بیست‌ودوسالم است، به تازگی طعم «در مرکز جهان ایستادن» را چشیده‌ام و می‌خاهم که با طنابِ آدم‌ها به زمین خاکی وصل بمانم.
پ‌ن: ممنونم از همه‌تان، از صورت‌های درخشان خندان‌تان و از قلب‌های بزرگ تپنده‌تان. :)

نظرات 3 + ارسال نظر
آقای رگبار شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:29 http://ragbarhaa.blogsky.com

https://telegram.me/joinchat/BgbZlQHDa5kvDitCCDxz0A

ف یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 00:26 http://sheyyda.blogsky.com

چه خوبه آدم شب تولدش ذهنش مثل آبِ روان باشه و دلش پر از پروانه و ته دلش خنده هایی که اون پروانه ها رو فوت میکنن مثلا ! :)

من اما هرسال، شب تولدم روز عزاست واسم. پُر از گریه های یواشکی، که وقتی می شنون «تولدت مبارک» می ترکن و پخش همه جا میشن :)

تولدت خیلی مبارک باشه، ان شالله که شاد و سلامت باشی :)

خیلی ممنون! شما که این همه زحمت کشیدی، پسِ وبلاگتم می‌ذاشتی دیگه. :)

بهرو جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 18:04

یه باره بگو کون فلک رو جر دادی دیگه. آقا تبریک تولد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد