برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

برای دیدن، برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی، در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد.

Cat Tamer

تا نسیمِ سردِ شب از ساقه‌ی تو می‌وزه به صورتم، من هنوز دیوونه‌تم بی‌من نمیر، عشق من پاییز نگیر... 

فکر می‌کنم ساعت از دو گذشته بود. یادم نمی‌آمد کِی آمده بودیم توی تخت، ولی چراغ‌ها را خاموش کرده بودیم به حرف زدن. پرده‌ی پنجره‌ی سمت چپ خوب چفت نمی‌شد و مثل هرشب، ردّی از نور مهتاب از امتداد سنگ‌های لخت روی زمین شروع می‌شد و جایی روی تخت به پایان می‌رسید.
صورتش پایین‌تر از سر من بود. حالا که فکر می‌کنم اصلاً بهتر بود که حرف عاشقانه‌ نمی‌زد، و داشت با هیجان یک‌چیزی راجع به گربه‌هایی که توی مسیرش به خانه‌ام دیده بود حرف می‌زد. من نگاهش می‌کردم و از جایی نزدیک عمق قلبم لبخند می‌زدم. یادم آمد که یکی از اولین چیزهایی که خیلی زود راجع من به کشف کرد این است که من یک «شخص گربه‌ای» هستم، لمیده زیر نور زندگی با چشم‌هایی هوشیار و مهربانی‌های حساب شده. و بعدش کم‌کم با نوازش‌های بی‌دریغش رامم کرد.
هم‌چنان که به صورتش و به گربه‌ها و مهربانی و غرغرها و نوازش‌ها فکر می‌کردم، برشِ پهنی از مهتاب را می‌دیدم که چشم‌هایش را روشن کرده بود. بقیه‌ی اجزای صورتش را می‌توانستم از روی حالت چشم‌هایش حدس بزنم، و فکر کردم به این چطور این یک‌جفت چشم می‌توانند انقدر خمار و در عین حال هوشیار باشند؟ فکر کردم به حال چشم‌هایش در جاهای مختلف، و یک‌دفعه قلبم فشرده شد برای آن مهربانیِ خیس و همیشگی‌ای که توی چشم‌هایش سوسو می‌زند و امیدِ گربه‌ای ترین آدم‌ است برای لمیدن در بغلش، و ادامه دادن.
نظرات 1 + ارسال نظر
مبینا پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:42

سبا یهو آخر شبی دلم برات خیلی تنگ شد. اومدم اینجا بلکه کمکی کنه

بیا شماره‌ت رو خصوصی بده ببینم بچه جان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد