تو راهِ دانشگاه بادِ پاییزِ صبحگاهی میخوره به صورتم و حالم رو جا میآره.
حرف زدن. گوش کردن. سلام، چطوری؟ نظریه سه با کی برداشتی؟ نه ممنون. استاد طرح درس نمیدین؟ نشستن روی اون صندلیها. چشمها و دستها، سر پایین انداختنها. همهی اون لبخندای بیمعنی. فلانی رو دیدی بش بگو من اونجوری نیستم. چهجوری؟ درست یادم نیست. خندیدنها.
تو راهِ برگشت، میشینم تو ماشین و چشمام رو میبندم. ساعت یکِ ظهره. از سیزده هفت تا کم میکنم و میشه شیش. هندزفری رو میذارم تو گوشم و چشمامو میبندم. نور، تاریکی، نور، تاریکی. راننده داره داستان زنی رو تعریف میکنه که دخترش از بالاپشتبوم پرت شده و مُرده و شوهرش به خاطر همین ازش طلاق گرفته. صدای آهنگو بالا میبرم. «قول بده منو یادت بمونه. اینطوری که هستم رو. نه اونطوری که میشم رو. قول بده همهچیو تو حالت یخزدن نگه داری.» راننده داره توضیح میده که زن بعد از این اتفاق، چهطور خودش رو جمع کرده. «من تا ابد دوستت خاهم داشت. به شرطِ این که صورتم رو یادت بمونه. دستام رو. کلمههامو. «شماره»ام رو.» راننده میگه زن پولی نداره. اما تونسته پسراشو داماد کنه و الانم رفتارش اونقدر غیرطبیعی نیست. میپرسم اونقدر یعنی چقدر. راننده جوابِ درستی نمیده. نور، تاریکی.
لباسایی که شستم، یه چیزی در حدِّ سهبار ماشین لباسشویی رو روشن کردن، در سراسر خونه پراکندهست چون رو بندرخت جا به قدر کافی نبوده. باید ظرفا رو قبل دکتر رفتن بشورم. به سختی میتونم راه برم چون از پریشب پهلوهام گرفته و با هر ذرهای جابهجایی اشکام رو در میآره و دوش آب گرم و دیکلوفناک افاقهای نکرده تا این لحظه. یه لیوانِ شیر با کوکی میخورم درحالی که سولماز بدری داره میگه: «دیدی که من با این دل بیآرزو عاشق شدم؟» و آریَن ساعت پنج صبح بهم اساماس داده: «گودمورنینگ سانشاین» و الانم خابه یحتمل و تا شش هفت ساعتِ دیگه هم، که بشه یه موقعِ خوبی اونجا، بیدار نمیشه. دنبال کشِ سر میگردم تا موهامو ببندم. تو یخچال خالییه و من هیچی پول ندارم. خوبه که امروز وقتِ تراپی دارم.
پن: بابا. بیاین یه آهنگای دیگهای گوش بدیم به کل.
آهنگایی که خوب باشن، عاشقانه نباشن، ما رو یاد کسی نندازن، باهاشون خاطرهای
نداشته باشیم و نتونیم به هیچعنوان باهاشون همذاتپنداری کنیم. آهنگایی راجبِ یه
مزرعهی بزرگِ بادمجون، یا غذاهای خوشمزه با ادویههای جدید. فک کنم درنهایت
مجبورم روبیارم به آهنگای قبایل دستنخورده در فُلان. یا یه سری آهنگِ جوییش که
نمیدونم چی دارن میگن به عِبری، ولی خیالم راحته که حالا حرف خاصّیام نمیزنن.
همون خدا پیغمبر بازیای همیشگی.